میگویند که معنای نامت «زینت پدر» است، ولی تو نامت را فراتر از این معنا بردی. نام تو در هر فصلی و هر دورهای یک عالمه خاطره و رویداد را بهخاطر میآورد و تا همیشه میماند.
***
سالهای پنجم و ششم هجرت سختیهای مسلمانان و پیامبر خداص رو به کمشدن گذاشته بود. جنگهای سخت و لشکرکشیهای مشرکین قریش تقریباً به پایان رسید؛ ولی زینب، دختر بزرگ پیامبرص، از دنیا رفت. شاید هنوز اندوه حضرت محمدص به خاطر از دست دادن دخترش به پایان نرسیده بود که خدا تو را به او داد.
تاریخ از علاقه رسول خداص به دخترش زینب خاطرهها دارد. آخر زینب هم یکی از یادگارهای همسر عزیزش حضرت خدیجه س بود و پیغمبر عطر حضور خدیجه س را در وجود او و مادر تو جستوجو میکرد. علاقه پیامبر خداص به خدیجه کبری س رشکبرانگیز بود، چنان که حتی از دیدن گردنبندی که خدیجه س به زینب هدیه داده بود، حالش دگرگون میشد.
میگویند تو که به دنیا آمدی، پیامبر خداص به یاد دختر عزیزش نام او را برایت انتخاب کرد، نام زیبایی که تو را به شکل دیگری هم به پیامبرص و خدیجه س پیوند بزند و نویدبخش روزهای زیبا و پیروزیهای بزرگ برای رسول خداص و مسلمانان باشد. نمیدانم همان سالی که به دنیا آمدی یا کمی بعد، پیامبر خداص عزم زیارت مسجد الحرام کرد و آن سفر به صلح حدیبیه منجر شد؛ صلحی که به فتح مکه انجامید.
تو هم مثل برادرانت چندسالی بیشتر با پدربزرگ و مادرت زندگی نکردی. ولی آنطور که تاریخ روایت میکند از همان کودکی اعتماد مادر را به خود جلب کردی، چندان که بخشی از رازهای خود را با تو درمیان گذاشت. با این حساب عجیب نیست که میگویند در سن کودکی کتاب خدا را میخواندی و سؤالهایی را که در باره تفسیر آیههای کلام خدا به ذهنت میرسید پیش پدرت مطرح میکردی و از او جواب میخواستی.
تولد تو روز شادی خانواده رسولخداص بوده و طبیعی است که همه دوستداران آنها هم خوشحال باشند، ولی کتابهای تاریخ این نکته را در دل خود ثبت کردهاند که پدر و مادرت هم هنگام تولدت، لبی پر لبخند و چشمی گریان داشتهاند. آخر از همان وقت همه آنها میدانستند که سرنوشت تو به سرنوشت برادر عزیزت گره خورده و تلخیهای واقعه کربلا را میدیدند. این هم شاید از شگفتیهای روزگار است تا نام تو همچون نام برادرت حسینع، در فصلهای گوناگون به شکلهای مختلف زنده بماند.